قصه ی لیلی و شنل قرمزی
یکی از داستان های دوست داشتنی با نام قصه ی لیلی و شنل قرمزی را تنها در سایت خانه امن برای فرزندتان بخوانید.
مدت مطالعه: 10 دقیقه
قصه ی لیلی و شنل قرمزی
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.
این روزها شهر گل های سرخ میزبان مردمی بود که از سرزمین های مختلف به آنجا آمده بودند.
به خاطر اینکه مسابقه ی آشپزی در این شهر، هرسال در فصل بهار برگزار میشد و از همه جای دنیا آشپز های ماهر با غذاهایی که میپختند در این مسابقه شرکت میکردند.
لیلی که به همراه مادرش رستوران کوچکی در این شهر داشتند، غذاهای محلی و خوشمزه ای را میپختند و مشتریان زیادی هم داشتند.
امسال لیلی هم در این مسابقه شرکت کرده بود.
نوبت اول مسابقه ی آشپزی برگزار شده بود و از بین ده نفر آشپز ماهر دو نفر به مرحله پایانی رسیده بودند.
آن دو نفر یکی لیلی بود و دیگری دختری به نام شنل قرمزی.
شنل قرمزی هم مانند لیلی آشپزی خوبی داشت. او میتوانست انواع غذاهای لذیذ را بپزد.
ساختمان رستوران لیلی و مادرش خیلی خراب شده بود و باید حتما دوباره تعمیر میشد. لیلی برایش خیلی مهم بود که در مسابقه ی آشپزی امسال شهر گل های سرخ نفر اول شود و جایزه را برای خودش بگیرد تا بتواند آن را به مادرش بدهد و او با آن جایزه رستوران را تعمیر کند.
تا روز مسابقه ی نهایی آنها فقط دو روز وقت داشتند.
شنل قرمزی در مسافر خانه کوچکی که در شهر گلهای سرخ بود اقامت داشت.
آن روز مسئول مسافر خانه به اتاق او آمد و گفت:{ خانم خیلی ببخشید. امروز گاز منطقه ما به دلیل تعمیرات قطع شده است و متاسفانه نهار نداریم.}
شنل قرمزی برای خوردن نهار لباس هایش را پوشید و از مهمانسرا بیرون آمد.
مردم با دیدن او به یکدیگر میگفتند:{این همان آشپزی است که میخواهد با لیلی مسابقه دهد.}
شنل قرمزی همانطور که داشت در خیابانهای شهر گل های سرخ قدم میزد ناگهان چشمش به یک رستوران کوچک افتاد که در بالای آن نوشت بود ” رستوران سرآشپز”.
شنل قرمزی که خیلی گرسنه بود وارد رستوران شد.
خدمتکار رستوران جلوآمد و پرسید:{ چی میل دارید؟}
شنل قرمزی گفت:{ لطفا یک پرس باقالی پلو با گوشت بیاورید.}
چند دقیقه ای نگذشت که غذایی با رنگ و بوی خیره کننده ای بر سر میز شنل قرمزی بود.
آنقدر غذا خوشبو و خوشمزه بود که شنل قرمزی از خوردنش سیر نمیشد.
وقتی غذایش را خورد از خدمتکار پرسید:{ آشپز این رستوران چه کسی است؟}
خدمتکار که شنل قرمزی را نمیشناخت گفت:{ این غذا را سرآشپز مخصوص لیلی پخته است. این رستوران هم مال او و مادرش است.}
تازه شنل قرمزی فهمید که این رستوران مال رقیبش است که میخواهد فردا با او مسابقه دهد.
دوباره شنل قرمزی پرسید:{ چرا انقدر رستوران خراب و فرسوده است؟}
خدمتکار جواب داد:{ لیلی امسال در مسابقه آشپزی شهر گلهای سرخ شرکت کرده و امیدوار است برنده شود تا با پول جایزه ای که به دست می آورد به تعمیر این رستوران بپردازد.
شنل قرمزی خیلی دختر مهربان و دلسوزی بود و با شنیدن حرفهای خدمتکار خیلی دلش میخواست هرطور شده به لیلی کمک کند.
بدون اینکه لیلی متوجه او شود از رستوران بیرون آمد و به محل اقامت خود رفت.
سرانجام روز مسابقه نهایی فرا رسید.
یکی از داوران جلو آمد و به شنل قرمزی و لیلی گفت:{ آماده انجام مسابقه هستید؟}
هردو گفتند:{ بله.}
داور گفت:{ غذایی که شما باید بپزید زرشک پلو با مرغ است. موارد لازم هم برای هرکدام از شما به میزان لازم و مساوی آماده شده است. با شنیدن صدای زنگ کار خود را آغاز و شروع کنید.}
صدای زنگ مسابقه در سالن پیچید.
هردونفر آنها اعتماد به نفس کافی داشتند و میدانستند چکار باید بکنند.
تعدادی از مردم شهر گلهای سرخ هم برای مسابقه دعوت شده بودند.
داوران به دقت کار لیلی و شنل قرمزی را دنبال میکردند، زمان مسابقه درحال تمام شدن بود و حالا غذای هردونفر یعنی لیلی و شنل قرمزی تقریبا آماده شده بود.
صدای زنگ پایان مسابقه به گوش رسید.
لیلی و شنل قرمزی دست از کار کشیدند.
داوران که سه نفر بودند مشغول چشیدن و مزه مزه کردن غذا شدند.
لیلی دلش شور میزد و خداخدا میکرد که برنده شود. لیلی و شنل قرمزی بهم نگاه کردند.
ناگهان یکی از داوران به پشت میکروفون رفت و گفت:{ هیات داوران با توجه و دقت کامل به این نتیجه رسیده اند که سرآشپز نمونه ی این دوره از مسابقات آشپزی، لیلی میباشد.}
همه شروع به دست زدن کردند و او را تشویق نمودند.
جایزه ی بزرگ را به لیلی دادند و هدیه ای هم به رسم یادبود به نفر دوم یعنی شنل قرمزی دادند.
لیلی به طرف شنل قرمزی رفت و به او دست داد. شنل قرمزی به او تبریک گفت و خوشحال بود که جایزه ی بزرگ را لیلی برده است.
شنل قرمزی فردای آن روز با قطار به سرزمین خودش برگشت.
لیلی هم با پولی که به دست آورده بود به تعمیر و ساخت رستوران پرداخت و به آن سر و سامانی داد.
خدمتکار رستوران که برای دیدن مسابقه ی نهایی دعوت شده بود با دیدن شنل قرمزی او را شناخت و بعدها برای لیلی ماجرای آمدن شنل قرمزی به رستوران و حرف هایی که با او زده بود را تعریف کرد.
خانه تان همیشه یک خانه امن.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.