قصه ی سارای اخمو

قصه ی سارای اخمو

قصه ی سارای اخمو که داستانی بانمک است را تنها در سایت خانه امن برای فرزندتان بخوانید.

مدت مطالعه: 6 دقیقه

قصه ی سارای اخمو

سارا همیشه ابروهایش درهم بود.

او آنقدر از صبح تا شب برای هرچیزی اخم میکرد و غر میزد که همه از دست اخم و غر های او خسته شده بودندو او را سارای اخمو صدا میکردند.

مادرش دیگر نمیدانست چه کار باید بکند، هر کاری میکرد سارا غر میزد و اخم میکرد.

تا اینکه اتفاق عجیبی افتاد.

یک روز که سارا مثل همیشه داشت غر میزد و اخم کرده بود، متوجه چیز عجیبی شد.

وای!

ابروهای درهمش، همین جوری اخمو مانده بود. سارا هرچقدر سعی کرد اخم هایش را باز کند، نشد که نشد.

ابروهایش دیگر تکان نمیخوردند.

او که حسابی ترسیده بود رفت جلوی آینه تا خودش را ببیند.

تا به حال قیافه ی خودش را وقتی که اخم میکرد ندیده بود. وای چقدر ابروهایش کج و کوله و زشت شده بود!

سارا نمیدانست باید چه کار کند، برای همین با گریه پیش مادرش رفت.

مادر سارا اولش فکر کرد او مثل همیشه دارد اخم میکند و غر میزند.

اما وقتی اشک های او را دید که مثل آبشار تند و تند روی زمین میریزد، با تعجب پرسید:{ چی شده سارا؟!}

سارا ابروهای اخمو اش را به مادرش نشان داد و گفت:{ ابروهای درهمم باز نمیشن. من برای همیشه همین جوری زشت و اخمالو میمونم.}

مادر سارا نگاهی به ابروهای او کرد و بعد با ناراحتی گفت:{ دیدی چیشد؟ از بس اخم کردی، حالا ابروهات همینجوری خشک شدن و صاف نمیشن.}

سارا بلندتر گریه کرد و گفت:{ ولی من نمیخوام همیشه یک آدم اخمو و زشت بمونم.}

مادر سارا کمی فکر کرد و با ابروهای درهم او ور رفت و گفت :{ شاید بشه یک کاری کرد.}

گریه ی سارا بند آمد و پرسید:{ چه کاری؟}

مادر گفت:{ خنده! شاید خندیدن کمکت کنه تا اخمهات باز بشن. حالا بهتره بخندی.}

سارا از بس همیشه غر زده بود و اخم کرده بود نمیتوانست بخندد.

اما کمی که تمرین کرد خنده اش گرفت. او خندید و خندید. اما فایده ای نداشت. اخم هایش آنقدر زیاد بود که با این خنده ها درست نمیشد.

او کمی فکر کرد و تصمیم گرفت تا آن جا که میتواند بخندد، برای همین از آن روز به بعد همیشه میخندید.

وقتی با پدر و مادرش صحبت میکرد میخندید.

حتی وقتی با دوست هایش بازی میکرد درحال خندیدن بود.

روزها گذشت و گذشت و اخم های پر از چین و کج و کوله سارا کم کم باز شد و ابروهایش شبیه روز اول شد.

سارا خیلی خوشحال بود، چون فهمیده بود خنده رو و مهربان بودن چقدر خوب است.

خانه تان همیشه امن.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *