قصه ی خرس شکمو، زنبور کوچولو
قصه ی دوست داشتنی خرس شکمو، زنبور کوچولو را برای کودکتان فقط در سایت خانه امن بخوانید.
مدت مطالعه : 5 دقیقه
قصه خرس شکمو و زنبور کوچولو
روزی،روزگاری در یک جنگل بزرگ، خرس کوچولویی بود به نام تپلی.
لانه ی تپلی کنار یک درخت بلند بود. در شکاف تنه ی درخت هم کندویی بود و داخل کندو زنبوری به نام وزوزی، زندگی میکرد.
هر روز صبح، وقتی خورشید به جنگل میتابید وزوزی بیدار میشد و برای جمع کردن عسل بیرون میرفت.
خرس تپلی هم روی سبزه ها به بازی مشغول میشد.
خرس تپلی خیلی عسل را دوست داشت.
روزی از روزها نقشه ای کشید. لباس بلند و سفیدی درست کرد. آن را پوشید و خودش را به شکل هیولایی در آورد.
وقتی وزوزی به کندویش برگشت، تپلی سرراهش را گرفت و او را ترساند.
وزوزی ظرف عسل را روی زمین گذاشت و گریه کنان از آنجا رفت.
در بین راه زنبور به آقا گرگه رسید. آقا گرگه داخل لانه اش خوابیده بود، او با شنیدن صدای وزوزی بیدار شد.
آقا گرگه پرسید :{ چی شده؟ چرا گریه میکنی وزوزی؟}
وزوزی گفت:{ یک هیولا، عسل های مرا گرفت.}
روباه که همان نزدیکی ایستاده بود، حرف های وزوزی را شنید و گفت:{ هیولا! در این جنگل! باید او را بیرون کنیم. من میروم دیگر حیوان ها را خبر کنم. شماهم آماده باشید.}
روباه رفت، گربه و خرگوش و چند زنبور را خبر کرد.
همگی با عجله آمدند. گرگ و زنبور هم آماده بودند.
آنها به طرف کندوی وزوزی راه افتادند. جنگل ساکت و آرام بود.
فقط صدای باد بود که از لابه لای شاخ و برگ درخت ها میگذشت. آنها رفتند و رفتند تا به هیولا رسیدند.
وزوزی هیولا را به حیوان ها نشان داد. او مشغول خوردن عسل ها بود.
گرگ به حیوان ها گفت :{ وقتی نزدیک هیولا رسیدیم، همگی به او حمله میکنیم!}
زنبور ها پریدند و بالای سر هیولا قرار گرفتند. دیگر حیوان ها هم پشت درخت ها مخفی شدند.
وقتی آقا گرگه فریاد زد :{ حمله کنید!} زنبورها با نیش های خود هیولا را تیرباران کردند.
خرگوش،گربه و گرگ هم با چوب به جان هیولا افتادند. فریاد هیولا به آسمان بلند شد :{ دست نگه دارید. من تپلی هستم!}
همه با تعجب به خرس تپلی نگاه میکردند.
خرگوش گفت:{ تو هستی خرس تپلی؟ چرا این شکلی شده بودی؟}
تپلی گفت:{ من عسل خیلی دوست دارم. کلک زدم و شکل هیولا شدم. اشتباه کردم. مرا ببخشید.}
وزوزی گفت:{ تو که عسل دوست داشتی، چرا به من نگفتی؟ حالا همگی به خانه من برویم تا هرچقدر که میخواهید عسل بخورید.}
همه با خوشحالی به خانه وزوزی رفتند.
خانه تان همیشه امن.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.